انتم روزه دارون

از جمع نوشت :

بادی توی غبغبش انداخته بود و با یه غرور خاصی داشت برای اطرافیانش تعریف میکرد که:الحمد الله من هر سال چند شب ماه رمضان اطعام میدم....
خیلی دلم میخواست بهش بگم هنر نکردی.خیلی دلم میخواست بهش بگم که غذا دادن به یه مشت آدمی که از فاصلهء ۱ متری میشه صدای مرغ و جوجه و بره هایی که نوش جون کردن رو شنید، هنر نیست.به یه مشت آدمی که اگه تو بهشون غذا ندی ۵۰۰ جای دیگه دعوت میشن و اگه جایی دعوت نباشن ۷۰ رنگ و مدل غذا سر سفرشون هست.وقتی هنر میکنی که آدمایی رو سر سفرت دعوت کنی که دغدغهء روزشون پیدا کردن یه لقمه نون برای سر سفرشونه...آدمایی که با خرما روزه میگیرن و با خرما روزشونو باز میکنن.آدمایی که وقتی پس موندهء غذاتو بهشون میدی شرمنده سرشونو پایین میندازن اما توی دلشون از خوشحالی دارن بال در میارن و نمیدونن چطوری دعات کنن.آدمایی که بچه هاشون روزه گرفتنو دوست دارن چون توی مدرسه حداقل به بهونهءروزه گرفتن دیگه نگران نداشتن تغذیه و خوراکیهای رنگارنگ بچه ها نیستن.اگه حتی یه روز هم اینجور آدما رو اطعام دادی به خودت افتخار کن.
خیلی دلم میخواست وقتی میگفت که هرشب ماه رمضان رو میره مسجد و دعا میخونه بهش بگم تو یی که داری اونجا بغل بغل ثواب جمع میکنی و هرچی قصر تو بهشت به نام خودت میزنی به همسرت فکرمیکنی ،که تنهاییشو چطوری پر میکنه؟به بچه هات فکر کردی؟میدونی از شوق نبودنت چطوری تفریح میکنن؟جوونی میکنن؟کجاها میرن؟
خیلی دلم میخواست وقتی میگفت که هرسال توی ماه رمضان ۴-۵ بار قرآن رو ختم میکنه بهش بگم که اگه میتونی ۱۰ بار ختمش کن که حداقل دیگه وقت اینو نداشته باشی که بشینی پای تلفن و هزار تا بدبخت و بشوری و بزاری کنار...بخاطر اینکه فلانی اینو گفت و این کارو کردو اونجوری راه رفت چند ساعت نشینی پای تلفن و دلو رودهء طرف رو بزاری وسط...
خیلی دلم میخواست وقتی که داشت از حجاب و رفتار دختر فلانی ایراد میگرفت بهش بگم که دختر متین و با وقارت وقتایی که نشستی به متانت دخترای دیگه نگاه میکنی و از رفتارشون ایراد میگیری چطوری تفریح میکنه و چطور داره هرهر به تو و اعتقاداتت میخنده...
کاش که این ماه واقعا باعث میشد که یه نگاهی به خودمون،زندگیمون،رفتارمون و اطرافمون بندازیم.کاش به جای اینکه بقیه رو نگاه کنیم و بزاریمشون زیر ذره بین یه کم روی کارای خودمون دقیق میشدیم.کاش فقط با نخوردن و نیاشامیدن روزه نمی گرفتیم.بلکه دل وچشم و گوش و زبان و فکرمون هم روزه میگرفت و از گناه و غیبت و تهمت و هرزگی فاصله میگرفتیم. کاش قدر بهترین روزای زندگیونو میدونستیم. کاش حالا که خدا به ما یه فرصت دیگه داده تا همهء اشتباهامونو بشناسیمو جبران کنیم از رحمتش استفاده میکردیم و قدر میدونستیم...
در خونهء خدا بازه و سفرهء رحمتش پهن، من و تو کجاییم؟؟؟؟؟

پ.ن: زندگی یک روز حاج‌آقا و حاج‌خانم درماه مبارک رمضون

نظرات 6 + ارسال نظر
علیرضا یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 11:15 ب.ظ http://yummy.blogsky.com

سلام بهار جان ... دوست عزیز و جدیدم ... خوبی؟؟؟
نوشته هات خیلی باحاله یه جاهایش من یاده خونه خودمون میندازه.... متن قبلیتم که خود خود منه.....
منم اپدیت کردم دوست داشتی یه سر بزن خوشحال میشم

سهیک ..آخرین ترانه ی باران یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 11:51 ب.ظ http://www.tabar.blogsky.com

بهار جان با درود فراوان..................................***
می دو نی به این میگویند خود فریبی..
اینگونه آدمها توی ذهنیت بیمارشان فکر می کنند که می شود
هم خداراداشت و هم خرمارا!!!!
ولی هرعقل سلیمی می داند که فاصله طبقاتی و فقر وثروت یعنی چه...اگر آن خدای تخیلی ذهنی آنها اینقدر ساده و زود باور باشه حتما خدانیست بلکه اسمش چیز دیگریه...!!!
.........................................................
ولی دوست گرامی شما مطمئن باش اینها حتی خودشان را هم نمی توانند بفریبند چرا که بهرصورت هرکس خلوتی دارد
که در آن خلوت خودش را مرور می کند...
به امید روزی باشیم کهئ ریشه فقروجهل وخرافات از جای حای این سرزمین اهورائئ ریشه کن گردد..
تندرست و شادکام یاشی نازنین...قلمت همیشه روان باد

امید سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:15 ق.ظ http://tiktiktak.persianblog.com

که اینطور! متن جالب و درستی بود! ولی مورد دومی که از ماله زیتون بود بیشتر دلش میخواست که اون چیزایی که دلش میخواد باشه! ولی خوب ایشون احتمالا زیادی فیلمای طنز ایرانی مال زمان شاه !!! رو دیدن! وگرنه این چرت و پرتا رو نمینوشتن! به هر حال....

مهران سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 11:51 ب.ظ http://bobogoal.blogsky.com

خوب ٬ یک سری از این حاجی بازاری ها هستند که این طوری حال می کنند دیگه !! ی جورهائی براشون کلاس و شان و منزلت هم میآره ( به قول خودشون ) . با همه چیزهائی که گفته شد موافقم اما این جور آدمها توی ی دنیای دیگه سیر می کنند که برای من و تو قابل درک نیست .
آپدیت شد .

صالح (دماغ) پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:29 ب.ظ http://damagh.blogsky.com

سلام
بهار این خودتی واقعا خیلی جالب شده نوشته هات
به ما هام سر بزن ما هم کلاس اولی شدیم دوباره

خروس بی محل جمعه 6 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 09:38 ب.ظ

سلام
میشه بگی چرا خطابت به یه نفر دیگه بود؟
مگه اونی که تعریفش رو میکردی و از کاراش بد میگفتی خودمون نیستیم ؟ رو راست باشیم و خودمون از همه بدتریم. تازه بازم گلی به گوشه این حاجی بازاری که تو زوووووم کرده بودی روش ! خودم یادمه وقتی روزه میگرفتم اما کارام شبیه روزه دارا نبود بابام با یه تمسخر تلخ بهم میگفت:
مثلا روزه ای ؟فقط شدی سگ دهن بسته !!! رفتارت که ... !
بماند .
... حرفات راست بود اما همه مون تو ماه رمضون باید ببینیم چی گرفتیم و چی باختیم ؟ تا دیر نشده بجنبیم . بجای ایراد گرفتن از کسای دیگه هم بر یم نارای کج خودمونو صاف کنیم اما توجیهشو نذاریم پای کارای بد دیگران .سفره بازه. بسم ا... !

این متنو من از یه جا کپی کردم
ادعاییم ندارم جون آقا !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد