(۲)

hاسمها را به ترتیب دخمه ها قراعت میکنند . دخمه ی ما 19 نفر است و این کف است که ازگوشه ی لوچه ی ما آویزان است .

ته کلاس نصیبمان میشود و کلی کیفور میباشیم از این حیث.

hمتوجه میشویم که امسال پنجشنبه ها یعنی کشک و امثال دگر روزها یعنی 2:30. یعنی بیفتیم بمیریم همینجا زنده بگور بشویم و سقط.

hمعلم با هیبت جبر وارد میشود.

"سلام من .... هستم معلم جبرتون. استدلال استقرایی ... "

جیش دارد او آیا ؟! کسی نمیداند

 

hدیگر زنگ معلم ادبیات است که نزول اجلال میکند . آن یکی دخمه ییها میگویند آخر خنده است ولی نمیدانم چرا آخر کلاس صدا میکند مرا ( به فامیلی آن هم) و میگوید کلاهمان در هم میرود اگر همینطور زر بزنی و بخندی . آخر کدام معلم ادبیات را دیده اید که یک خط را در عرض 45 دقیقه تدریس کند و جان بکند و نمک بیخود بریزد که کلاسش خشک نباشد شاید ؟! ( میگفت :چه کسی با درس زبان فارسی مأنوس است؟ ) تازه میگوید اسم من فخرالسادات است . همه میگوییم خب مارا چه ؟ میگوید بچه های پارسالی برایشان سوال ایجاد شده بود و ما به قعر اندیشه ی آنان فرو اندر رویم . تو را چه میشود آخر زن !!

hاز بیرون دخمه صدا می آید. یکی داد میزند " سال نو مبارک " و دیگری وارد میشود تا برگه های رضایت نامه را تحویل دهد . میگوید عینک آفتابی هم میتوانید بیاورید ( سخاوتتان سرمان را بخورد ) ! جلو سریهای ما با هم گفت و گو میکنند :

-          ( هر هر ) از این عینک جوادیا بزنیم که کل صورتو میگیره (هر هر )

-          (هـر هر هر )

 ( دو نفری با هم میخندند و من نفهمیدم چه جزئی از این ماجرا خنده داشت)

نگاه ما اما به دفترهای آنان است. بالای دفتر صورتی ، وسط سبز ، پایین آبی ، گوشه قهوه ای ... دفترچه یادداشت و یک بسته روان نویس 12 رنگ هم دارند تازه ! به دفترهایمان نگاه که میکنیم یک مشت چرندیات آبی رنگ است که در خواب نت برداری شده اند محض خالی نبودن عریضه .

hبو می آید !! یحتمل پنجره را گشوده اند. بچه های جدید دماغشان را میگیرند ما اما استوار به درس گوش فرا میدهیم چرا که این بو به پای بوهای سال گذشته هرگز نمیرسد و به وضوح میدانیم که بوهای جدیدترتری در انتظارمان است.

hزنگ دگر باز هم جبر داریم . ساناز جون وسط درس با کلی فدات شم و فدام شی و قربونت برم و مامانم اینا وارد شده از ما user و pass  میخواهد. میگوید اگر از اینها &%$#@ استفاده کنید در پسوردتان، هک نمیشوید و وای بر ما که چقدر خنگیم به راستی.

hزنگ تفریح اول یک میز گذاشته بودند و روی آن نوشته بودند : ایستگاه صلواتی . روی آن اصولا چیزی نبود البته .زنگ تفریح دوم و سوم چلو روی میز بود و صد البته ایستگاه صلواتی را کنده بودند از روی میز.

hمیبرندمان ورزشگاه با مینی بوس عباس آقا ( شخصی که عِذارش کپی ابی خودمان است ) و میشینیم و ورزش فک زدن میکنیم . سخن میرانند که تاپ و شلوارک و شورتک(!) نپوشید اداره ایراد میگیرد. بانگ بر میآید که : شلوارکم نپوشیم ؟ پاسخ می آید : خیر ! البته اگر 4 انگشت زیر زانو باشد مانعی نیست .اما نیایید بگویید این 4 انگشت هم آب رفت . و همه در خفقان فکر میکنند که چقدر به فکر سِتارت بدن ما است این اداره !

hیکسری کاغذ پاره به پرده ی زرد مدرسه زده اند مبنی بر بچه ها و سرویسهایشان. اسممان را با کمک دیگران می یابیم و همانجا میمانیم ! نمیشود بیرون آمد آخر . بهشان که میگویی برو آنور میخواهم بروم یا ایش میگویند یا فحش بد میدهند ( اَه ! بیشعـور ) از آنور هم بقیه داد میزنند کسانی که دیده اند گورشان را گم کنند. سیرکی است این سگدانی !

hبیرون که میروی راننده ی پارسال که همان راننده ی پیرارسال و امسال میباشد با بدبختی چشم در چشمت میدوزد که : وای ! مصیبت عظمی! و در راه اعتراف میکند که وقتی اسم مرا در لیستش دیده قلبش ایستاده و البته که از سعادت اوست که مرا حمل و نقل میکند !

hدر طی این چند روز به قدری کف ریخته ایم که کفی نمانده برایمان .روز سوم هم بدون اطلاع مارا به سینما بردند ! از محالات بود که فری بدون رضایت نامه ما را جایی ببرد ولی همانطور که گفتیم بود !

hh - عزیزم سریرا یعنی چی ؟

- خوشگل و زیبا

- الهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی!


hh