

دوباره شهرمان را میسازیم با تمام خاطرات تلخ و شیرینش...
(مهر تو)

من از بینوایی نیم روی زرد غم بینوایان رخم زرد کرد
(حس ششم)

مردانگی ابدآ به جنسیت نیست به غرور و شرف و میهن پرستی و یک جو اظهار یگانگی کردن با دردمندان است. مرد را دردی اگر باشد خوش است؛درد بی دردی علاجش آتش است.
(صبح سحر)


بیایید فقط لحظه ای خود را جای هموطنان عزیزمان در شهرستان تاریخی “بم”قرار دهیم... با دریایی از امید و آرزو به امید فردایی بهتر سر بر بالین تاریک شب می نهی بی خبر از فردا…فردا چه خواهد شد؟اما دل به فردایی خوش داری… در خواب هستی…شاید خوابی خوش می بینی و شاید هم…ناگهان زمین به خود می لرزد...بدون آنکه حتی لحظه ای به تو قدرت تصمیم گیری بدهد…در چند ثانیه همه چیز را ویران می کند…
( ناشناس !)
انعکاس خبری و نظری شما خیلی خوب و جالبه -- امید وارم همینطور پیش برید ........ اگر کمک خواستید من در خدمتم .
ممنون.نظر لطفتونه.
انشاالله همه مون موفق باشیم.
دیدن این تصاویر دل میخواهد و کمتر کسی است که ببیند و افسرده نشود.باید همدیگر را دوست داشت .شاید نفرت و کینه آنقدر زیاد شده که گاهی خدا از این طریق به بندگانش میفهماند که باید همدیگر را دوست داشته باشند و نسبت بهم مهربانی کنند...نمی دانم!
«بم» با شرار قهر طبیعت با خاک سرد و تیره دست در آغوش شد. « بم» از صفحه «جغرافیا» پاک شد اما به«تاریخ» پیوست.
«این آخرین ترانه لالائیست
در پای گاهواره خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو ؛
اینجا ستاره ها همه خاموشند
اینجا فرشته ها همه گریانند
اینجا شکوفه های گل مریم
بی قدر تر زخار بیابانند.
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
میسایم از امید بر این در باز
انگشت های نازک و سردم را...»
دیدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش خفته بودند...
...جهانیان هرگز به درستی نخواهند فهمید آنچه را که بر مردم درد و داغدیده بم و آنچه را که بر دل و قلب ما گذشته است...
بیایید طرحی نو دراندازیم.